سولوژن:
۳) من یک زمانای عاشق هواپیما و موشک و این جور چیزها بودم. دوست پایهام برای اینکار شاهرخ بود. دوستیی من با او از چهارم دبستان شروع شد. دلیل دوستیام هم علاقهی مشترکمان به چیزهای پرنده بود. هر دو عاشق مجلهی ماشین و پرواز و یکی دو تا مجلهی دیگر بودیم و هر چیزی که دربارهی هواپیما یا موشک مطلبای مینوشت میخریدیم و میخواندیم. یادم میآید میخواستیم با هم روبات بسازیم (لابد برای دستگرمی پیش از ساخت هواپیما). در واقع کل کلاس تصمیم گرفت یک روبات بسازد و بیست نفری داوطلب شدند. اما مطابق معمول آخر سر شاهرخ و یاشار و من ماندیم برای ساخت روبات. و البته یادم میآید شاهرخ خیلی حرص میخورد از دست ما. لابد چون وقتی میرفتیم خانهشان پا به کار نمیدادیم و به جایاش فیلم روبوکاپ میدیدیم!
شاهرخ را من بعد از دبستان گم کردم تا دو روز مانده به سفرم به خارجه! باورتان میشود؟ هنوز شبیه به قبل بود. شاهرخ الان پایدارانه به همان علاقهی بچگیاش چسبیده است و دارد فوقلیسانساش را دربارهی نمیدانم چیچیی هواپیما میگیرد (اگر درست یادم باشد تحلیل و طراحیی کنترلر برای هواپیماهایی که بالهای منعطف دارند. این اتفاق برای سازههایی که بالهایشان بزرگ است یا اینکه مانورهای سرعت بالا میدهند رخ میدهد). آها … روبات مورد نظر آخر سر ساخته نشد و من همچنان به روباتها اعتقاد دارم اما به طور عجیبای نسبت به فرآیند درگیرشدن در ساخت/کارکردن با روباتها مقاومت میکنم. مثلا مدتها است که قرار است من با این روبات دویست هزار دلاریی آزمایشگاهمان کار کنم، اما دست و دلام نمیرود (این روبات که WAM نام دارد یکی از پیشرفتهترین بازوهای روباتیک دنیا است). راستی تولد شاهرخ همین روزها است، تولدش مبارک!
Sunday, December 24, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment