Sunday, December 24, 2006

فرناز:
6- این آخری بدترین و وحشتناک ترین سوتی همه عمر و زندگی من است که هنوز هم از یادآوریش سردرد می گیرم. وجدانن هم از درگاه همگی شما عزیزان استدعا دارم این را که خواندید دیگر به رویم نیاورید. خداوند عزتتان دهد! بابت جریحه دار شدن عفت عمومی نیز پیشاپیش عذر می خواهم. و اما این سوتی وحشتناک از این قرار است که زمانی میان دایره دوستان ما عادت شده بود که هر حرفی را بر می گرداندیم و از جملات با جابجایی یکی دو کلمه مفهومی تازه می ساختیم. در یکی از همین روزها در راه پله دانشکده استاد بزرگواری را دیدم که آقایی حدودن پنجاه و پنج ساله هستند، ترم پنج با وی درسی داشتیم و کلی هم از آن کلاس آموخته بودیم. یک سال و نیمی می شد که اصلن این استاد را در دانشگاه ندیده بودم، ایستادیم به حال و احوالی به این شرح:

استاد: به به! سلام فرناز خانم! خوبی؟ چه می کنی؟
من: خیلی ممنون استاد! شما خوب هستید؟ کم پیدایید.
استاد: از کم سعادتی من هست که شما را نمی بینم. من هم بد نیستم. ترم چندی الان؟
من: دیگه آخرهایش هست.
استاد: خوب به سلامتی. شوهر نکردی هنوز؟
من: ( به عادت همان بازی میان دایره دوستان که جمله ها را برمی گرداندیم) شوهر بایدمنو بکنه استاد....
و همین که جمله لعنتی تمام شد تازه فهمیدم چه گفتم و برای اولین بار در زندگی تا بناگوش که سهل است، گردن به بالا مثل لبو سرخ شدم. بدبختی بزرگ این بود که درست از فردای این روز کذایی این استادمان را که یک سال و نیم بود اصلن ندیده بودم، هر روز خدا در حیاط و راه پله و دم در کلاس می دیدیم و ایشان هم دریغ از ذره ای بزرگواری که به روی خودش نیاورد، هربار چشمش به من می افتاد نیشش تا فرق سرش باز می شد. من در همین راستا ناچار شدم یک درس را که از شانس بد من اکثر کلاس هایش با این استاد تشکیل می شد، تا ترم آخر به تاخیر بیاندازم!

5 comments:

Anonymous said...

کار خیلی خوبی کردی داری جمع و جور می‌کنی نوشته‌ها رو اما به نظرم شیوه‌ی خوبی نداری. باید شجرنامه‌ای یا شاخه‌ای عمل می‌کردی. سر رشته رو که همون سلمان خان باشه می‌گرفتی و شاخه‌هایی رو که ایجاد شده رو دنبال می‌کردی.

Anonymous said...

وبلاگ بامزه ای شده
زیرشاخه های من رو معرفی نکردی: دکتر رضا و دکتر مهران معمارزاده و دکتر سیروس و دکتر کامیار تو این بازی شرکت کردن و خوابگرد هم که تا حالا ازش خبری نشده.

Anonymous said...

آفرین،
کاری که داری می کنی کار هوشمندانه و به جایی است.
از نظر من، این یک استفاده عالی از یک "فرصت" است و حداقل نتیجه اش برای سایتت ترافیکه و حتما میدونی که ترافیک فقط در دنیای واقعی بده نه در وب.
من عاشق حرکتهای هوشمندانه ام.
فقط بجنب که مافیای قدرت وبلاگستان یه سایت مشابه چیزی که درست کردی راه نیاندازند و سرت بی کلاه بمونه.

Anonymous said...

الناز این کار کمی هم بهانه است برای بالا آوردن وبلاگهای پنهان مانده. بی نظمی اش و و بی اولویت بودن رو مد نظر دارم.
حمید عزیز کمی خوشبین باش نازنین!
رها ی عزیز همچنان بروز میکنم...

Unknown said...

بابا منو تا 2 نصفه شب بیدار نگه داشتی!