هوپا:
1- آلبوم خانوادگیمون در سالهای نه چندان دور، شامل یک عکس لُ خ ت از دو سالگی نویسنده این متن بود.
تا یه مهمون آشنا و فامیل میومد خونمون، مادر فرتی این عکس رو میزاشت جلوی ملّت!!! ما هم که کلی آبرو و حیثیت داشتیم اول گوشامون سرخ میشد بعدش هم صورتمون! وقتی میدیدم همه از دیدن هیکل لُ خ تَ م میزنن زیر خنده، اما با یه اعتماد به نفس کاذب میرفتم جلو و میگفتم این عباده(داداشم) نه من!!!!(حتماً هم مهمونها تو دلشون میگفتن ... خودتی)
«من مشکلی نداشتمها! فقط مهمونها بیجنبه بازی در میاوردن!»
بماند.... به سن 9 سالگی که رسیدم در یک اقدام انتحاری عکس رو که نابود کردم هیچ، نگاتیوشم سوزوندم!!!
بعد از اینکه چند سالی نفس راحت کشیدم(در همین سالهای اخیر) عروسی یکی از اقوام نزدیکمان، چشممان به جمال دختر عموی عزیز(الان 38 سالشه) آشنا شد. گفت امین من انشالله برای عروسیت یه کادوئی خوب در نظر گرفتم....
ما هم که روحمان از همه چی بیخبر ...... گفتیم چی هست این کادوئی که داری از الان ذوق میکنی؟؟؟؟ که در کمال وقاحت گفت : یه عکس لُ خ ت ازت دارم که میخوام روز عروسیت کادو بدم به ز ن ت
Sunday, December 24, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment